انسان بر "فطرت"، تا "آرمان" (انسان سازی در سیره "علی بن موسی الرضا(ع))
حلقه های فرهنگی رضوی –نشست "فطرت و تربیت در عیون اخبار الرضا (ع)- مشهد 90 {فرهنگسرای غدیر}
بسمالله الرحمن الرحیم
سلام عرض میکنم خدمت برادران و خواهران عزیز. چون نزدیک میلاد امام رضا(ع) است و ایام، منسوب به ایشان است و در مشهد در محضر ایشان هستیم. بعضی روایات تربیتی از امام رضا(ع) خدمت شما میخوانم که دوستان یادداشت کنند و به آن توجه کنند. یک کسی از امام رضا(ع) میپرسد – این هم بُعد اخلاقی است هم تربیتی است، هم اجتماعی، هم سیاسی، هم اقتصادی، و... همه چیز است چون تربیت همه اینهاست – از امام رضا(ع) میپرسند که، من دیدم در این ایام کرامت یک کارهایی میکنند که البته نیتهایشان خوب است خدا خیرشان دهد، یک وقت گفتند بزرگترین کیک جهان اسلام را درست کردیم! حالا جهان اسلام چیست؟ بزرگترین کیک آن چیست؟ که چی مثلاً کیک جهان اسلام به مناسبت تولد امام رضا(ع) بزرگترین کیک جهان اسلام! خب این کارها مثلاً کار فرهنگی است؟ بزرگترین کیک جهان اسلام را به مناسبت تولد امام رضا(ع) درست کردند و یک عدهای در خیابان خوردند! نشان دادند خدّام امام رضا(ع) به شهرهای دیگر به استقبال زائرین رفتند اینها همه خوب است. ولی سؤال این است که چند هزار جمله از امام رضا(ع) هست. چند نفر از زائرین و مجاورین میتوانند 5 دقیقه راجع به منش اخلاقی امام رضا(ع) صحبت کنند. این همه زائر حرم میآیند، یقه 5 نفر را بطور اتفاقی بگیرید و بگویید 5 دقیقه از امام رضا(ع) در مسائل خانواده بگویید! امام رضا(ع) در اقتصاد، سیاست، اخلاق چه میگویند؟ اگر گفت؟ بعضی از علما هم نمیدانند. از روی حدیث میخوانند ولی روی حدیث کار نکردند.
رابطة عاطفی امام امت، حکومت و مردم، مربّی و شاگرد
یک کسی به امام رضا(ع) گفت آقا ما شیعه شما هستیم. حضرت فرمودند میخواهی شیعه را برای تو تعریف کنم؟ «إحرصوا علی قضاء حوائج المؤمنین» نسبت به رفع نیازها و مشکلات مردم حریص باش. حرص بزن. فرمودند شما مردم نسبت به منافع خودتان حرص میزنید، حقوق دیگران و مصالح دیگران برایتان مهم نیست. فرمودند وقتی شیعه هستید که منافع خودتان در درجه دوم قرار بگیرد و برای منافع دیگران حرص بزنید. یعنی اگر مشتری در مغازه شما میآید شما قبل از منافع خودتان، به فکر منافع او باشید. در معامله میگویند وقتی دارید معامله میکنید – اینها احکام اقتصادی و تجاری اسلام است که دیگر ورافتاده است – بازار امام رضا، بازار اسلامی دور حرم امام رضا(ع) هست. چندتا حدیث از اخلاق امام رضا و احکام امام رضا(ع) در باب تجارت و معامله مطرح میشود و عمل میشود؟
فرمودند شیعه امام رضا وقتی دارد چیزی را در ترازو میفروشد وزنه را بیشتر میگذارد که بیشتر بفروشد یعنی پولی که میگیرد کمتر باشد از جنسی که میدهد. وقتی میخرد برعکس، بیشتر پول بدهد و کمتر بردارد، ولو به اندازه 5 تومان. یعنی اگر میخواهد احتیاط کند به نفع طرف مقابل احتیاط کند نه به نفع خودش. این میشود شیعه امام رضا(ع). حالا که شیعه است دستش را بالا ببرد!
امام رضا(ع) دارد تشیع را تعریف میکند. تربیت. فرمود اگر شیعه ما هستید باید اینگونه باشید. «إحرصوا علی قضاء حوائج المؤمنین» ببینید مردم و اطرافیانتان، دوست، همسایه و فامیل چه مشکلاتی دارند؟ برای حل مشکلات آنها حریص باشید تا مشکلات او را حل نکردید نخواب، دنبال حل مشکل او باش. «و إدخال السرور علیهم» حریص باشید که دیگران را شاد کنید. در خانهها شادی ببرید. تبلیغ و تربیت درست اینهاست. در خانهها شادی ببرید. خانوادهها را شاد کنید «ودفع مکروهم عنهم» بگردید ببینید کدام روستا، کدام خانواده، کدام مردم، کدام فایل مشکلی دارد و از چیزی ناراحت است مشکل و ناراحتی او را حل کنید. فرمودند شیعه کسی است که گریه مردم را به لبخند تبدیل کند و مشکلات آنها را حل کند. حرص داشته باشد. تعبیر امام رضا(ع) "حرص" است، نمیگوید بروید به دیگران خدمت کنید میفرمایند «إحرصوا» در این قضیه حریص باشید. آدم حریص چگونه است؟ وقتی خیلی گرسنه هستیم خیلی تشنه هستیم به آب میرسیم چطوری آب میخوریم به آن میگویند حرص. خدمت کردن به خلق با حرص باشد. «فإنّه لیس شیء من الاعمال عندالله عزّوجلّ بعد فرائض أفضل من إدخال السرور علی المؤمن» امام رضا(ع) هیچ عملی نزد خدای متعال بعد از فرائض و واجبات بالاتر از شاد کردن دیگران نیست، پاک کردن اشک دیگران و از بین غمها و کینههایشان نیست.
فرمودند میدانید چه زمانی شیعه ما هستید؟ وقتی که «فأحزن لحزنا ففرح لفرحنا» هرجا ما شاد هستیم شما شاد باشید و هرجا ما غمگین هستیم شما غمگین باشید. و میدانید ما کجا شاد هستیم؟ وقتی خداوند اطاعت میشود و به خلق خدمت میشود ما شاد هستیم و جایی که عکس این عمل میشود ما غمگین هستیم. این هم معیار دیگر برای شیعه.
معیار دیگری که امام رضا(ع) فرمودند، به یک قاضی گفتند، قاضی هم فقط در دادگاه نیست، هرکس به هر نحوی دارد بین چند نفر در مسئلهای داوری میکند این قاضی میشود. امام رضا(ع) فرمودند دادگاه اسلامی، قضاء اسلامی، قاضی اسلامی، داوری اسلامی در هر عرصهای، از یک میدان فوتبال تا دادگاه این است: «یجبُ علیک» یک داوری بود قاضیای بود که در دادگاه به یکی بیشتر خندید و اظهار محبت کرد. مثلاً به یکی گفت سلام به یکی گفت سلام علیکم، همین قدر. امام رضا(ع) فرمودند: «إنّه یجب علیک أن تساوی بین الخصمین» شما اشتباه کردید، شما حق ندارید در دادگاه قضاوت کنید، چرا به این گفتی سلام، به دیگری گفتی سلام علیک! واجب است بر تو بین دو نفر که اختلاف دارند یا دارند با هم رقابت میکنند تو باید مساوات کامل را رعایت کنی. «حتی نظر إلیهما» حتی در نوع نگاهتان به اینها باید مساوی باشد. یعنی به یکی 5 ثانیه نگاه کنی به دیگری 2 ثانیه، نباید اینطور باشد. به یکی نگاه مهربانانهتر بکنی، به یکی نه نگاه سخت بکنی. فرمودند حتی مقدار نگاهت و نوع نگاهت به این دو نفر باید صددرصد مساوی باشد، وگرنه تو حق قضاوت نداری. اگر شیعه هستی باید اینگونه باشی. «حتی لایکون نظرک إلی أحدهما اکثر مِن نظرک إلی الثانی» حتی به یکی بیشتر از دیگری حق نداری نگاه کنی، که او با خودش بگوید که به دیگری بیشتر نگاه کرد با من طور دیگر رفتار کرد.
زمانی که حضرت علی(ع) حاکم بودند کسی آمد – قابل توجه کسانی که اختلاس میکنند – مهمانی آمد منزل حضرت علی(ع). نگفت برای چه آمده. موقع شام که شد گفت در ضمن آقا این پرونده ما فردا خدمت شما میخواهیم بیاوریم حواستان باشد! حضرت امیر(ع) شما برای کار حکومتی منزل من آمدید؟ فردا دادگاه پرونده دارید؟ گفت بله. حضرت امیر(ع) بلافاصله فرمودند بلند شو و از خانه من برو بیرون! حالا مهمانی که تا آن لحظه حضرت امیر(ع) آب آوردند روی دست او ریختند، با گرمی دارند استقبال میکنند، از سر سفرهشان بیرونش کردند. فرمودند من حق ندارم اینطوری رفتار کنم اگر برای پروندهات آمدی یا باید طرف تو هم بیاید یا هیچ کدامتان نیایید. فوراً منزل من را ترک کنید. این میشود شیعه.
از همین یک روایت حضرت رضا(ع) – در واقع دو- سهتا روایت بود- فهمیدیم که شیعه یعنی که حزن او، معیار غم و شادی و دوستی و دشمنی او مکتب باشد، مکتب چیست؟ امام رضا(ع) فرمودند بالاترین کار بعد از واجب، آوردن شادی به خانهها و خدمت به خلق و حریص بودن به این که به دیگران خدمت کنید. و سوم این که رعایت مساوات، و این که بین افراد هیچ تبعیض و تفصیلی خالق نشوید. این یعنی تربیت. البته گفتن و شنیدن این حرفها آسان است ولی این هم جزو همان مدینه فاضله است. این که بفهمیم انسان نمونه و جامعه نمونه، چه جامعهای است که انشاءالله به این سمت حرکت کنیم.
فطرتها الهیاند اما همهشان بالفعل نیستند بلکه بالقوهاند
فعلیت فطرتها آیا در بدو تولد، آیا همه فطرتهای ما بالفعل هستند؟ خیر. فطرت الهی را بعضی از متفکران بحث میکنند که فطرت انسان الهی است ولی بالقوه است، با تلاش بالفعل میشود یعنی جوهر روحانی بشر، مفطور است به فطرت الهی، به قبول توحید و اسلام، اما این در انسانها بالقوه است مثل گوهری که در معدن است. مثل طلایی که در معدن است. بالفعل در معدن است، الآن نمیتوانیم در مورد آن صحبت کنیم بلکه باید معدن را بشناسیم، استخراج بکنیم، دربیاوریم، تسویه بکنیم، ذوب فلز بگذاریم، این کارها را باید بکنیم ولی بالقوه است و باید بالفعل بشود. خیلی از استعدادهای الهی هست اما مثل گوهر در معدن. یعنی تلاش میخواهد، تهذیب نفس میخواهد، تسویه از عمل حیوانی میخواهد، عمل صالح میخواهد، عبادت میخواهد، علم میخواهد، معرفت میخواهد تا استخراج بشود تا فعلیت برسد.
سؤال بعدی این است که آیا امر فطری نابود شدنی است؟ زائل میشود؟
این سؤال را هم متفکران اسلامی با استناد به آیات و روایات بحث کردند من دیگر وارد این بحث نمیشوم فقط یک جمله عرض میکنم این که ما بپذیریم فطرت الهی را همه دارند ولو بالقوه است باید کار بشود تا خودش را نشان بدهد، اصل دوم این است که نه، فطرت الهی در هیچ انسانی نابود نمیشود حتی فاسدترین انسانها، ولی ضعیف میشود، مورد غفلت قرار میگیرد، از متن به حاشیه میرود، بازدداشت میشود، سرکوب میشود، صدایش کمکم ضعیف میشود، فتیلهاش پایین میآید ولی نابود مطلق نمیشود. قرآن فرمود: «لاتبدیل لخلق الله» آنچه که خداوند آفرید و در بشر گذاشت بطور کامل نابود نمیشود منتهی مورد بیالتفاتی و غفلت قرار میگیرد. قربانی میشود. فقط جهات فراحیوانی مدام تقویت بشوند، فطرت بالفعلتر میشود، انسانیت بیشتر میشود، استعدادهای الهی راحتتر شکوفا میشوند و استعدادهای غریزی هم تحت الشعاع استعدادهای فطری و الهی قرار میگیرند یعنی همان میل به خودخواهی، درست میشود و انسانیت بیشتر و محققتر میشود. ولی گرایش الهی و استعداد فطری در هیچ نابود نمیشود. مخفی میشود، سرکوب میشود، از بالندگی میافتد، توسری میخورد، ضعیف میشود ولی نابود نمیشود. قرآن فرمود که «قد أفلح من زکّیها و قد خاب من دسّیها» هرکس نفس و حقیقت فطرتش را تزکیه بکند، رشد بدهد، پاکش کند، او رستگار میشود. و از طرف دیگر، هر کس «من دسّیها» هرکس آلودهاش کند، خرابش کند، پنهانش بکند، این «قد خاب» ضرر میکند. معنی این است که هر دو استعداد در ما هست. ما میتوانیم انسانیتمان را نابود کنیم میتوانیم آن را پرورش بدهیم. اگر این نباشد تربیت معنی ندارد و کار شما، هستههای اولیه تربیت اجتماعی بعد از خانواده در جامعه است.
قرآن صریح میفرماید همه فطرت اخلاقی دارند. این خیلی مهم است. حتی خوب و بد، را به یک نحوی به همه حالی کردهایم! شما فکر میکنید فیلمهایی که میبینیم، فیلمهای غیر ایرانی خارجی که میبینیم، شرقی، ژاپنی، تا فیلم آمریکایی و اروپایی، یا رمانی که میخوانید چطوری است که یک بخشی از احساسات در همه فیلمهای دنیا مشترک است؟ یعنی همه از سمپاتی دارند نسبت به فلان چهره، یا از یک اخلاقی همه بدشان میآید. حتی چهرههای بد را که میخواهند در فیلمها خوب نشان بدهند، خصلتهای خوب را به آن نسبت میدهند. یعنی نمادهای حق و باطل را جابجا میکنند و الا اجمالاً همه میفهمند چه کارهایی درست است و چه کارهایی بد است؟ قرآن صریح میفرماید «أوحینا إلیهم فعل الخیرات» ما به همه بشریت، الهام کردیم «فعل الخیرات» که اجمالاً خیرات چیست و باید اینها را انجام بدهید. آیه دیگری که برای فطرت اخلاقی در حوزه تربیت به آن استناد کردند این آیه کریمه است که «فألهما فجورها و تقواها» خداوند نفس و انسان را که آفرید دو چیز را به او یاد داده است یعنی فهمانده که اینها با هم فرق دارند. «فجور» و «تقوا» همه این را میفهمند. هر جای دنیا شما بروید اینها را میفهمند. اگر یک جاهایی در مصداق خیر و شر، خوبی و بدی، ارزش و ضد ارزش اختلاف پیش میآید بدانید یکی از این دو حالت است، یا رسانهها و فرهنگ تحمیلی اجتماع خرابشان میکند، ترازوهای ذهنیشان را بهم میریزد، خلاف فطرتشان حرف میزنند و یا جزئیاتی است که به محاسبه احتیاج دارد. مثلاً تزاحم و تداخل بین دوتا ارزش است که این ارزش میگوید این کار را بکن، آن ارزش میگوید آن را نکن، الآن که اینجا هر دو با هم روی یک موضوع، روی یک مصداق پیاده شده این کار را باید بکنم یا نکنم؟ یک مقدار که قضایا پیچیده میشود هم احتیاج دارد به تعامل عقل و شرع؛ و به همین دلیل هم وحی آمد، چون آن اخلاق فطری، الهام تقوا و فجور لازم است اما برای همه ریزهکاریها کافی نیست. همین الآن دارند بحث میکنند که بعضی از کارهایی که ماها میگوییم قطعاً بد است بعضی از کارهای کثیف را دارند میگویند خوب است و جزو حقوق بشر است! اینها همهشان میدانند که دارند دروغ میگویند، مفسد هستند، یک بخشی هم نمیدانند و کمکم مسائل برایشان قاطی میشود و توجیه میکنند. پس این هم یک بحث است که آیا فطرت اخلاقی داریم یا نه؟ حس اخلاقی آیا بالقوه است یا بالفعل. مربوط است به عقل نظری است یا وجدان که همان عقل عملی باشد؟ آیا میشود گفت این الهام، اخلاق فطری در بعضی قویتر است و در بعضی ضعیفتر است؟ این هم یک مسئله.
یک وقتی از پیامبر(ص) پرسیدند که آقا اگر ما گیر کردیم و دسترسی به شما نداشتیم، و هرچه به مسئله فکر کردیم حل نشد چکار کنیم؟ فرمود «استفتئ قلبک» فرمودند از قلبت بپرس. از خودت بپرس، میفهمی. یک جاهایی میفهمی که باید چکار کرد. چون خداوند هم وعده داده است که اگر صدق و تقوا باشد نمیگذارد گم بمانی. از خودت بپرس، یک کمی سکوت کن، صادق، بیطرف، منصف، تأمل کن، اجمالاً میتوانی بفهمی این کار غلط است یا درست است؟ این کار اشاره به همین فطرت باشد.
و آخرین سؤال در باب فطرت، این است که آیا این فطرت در همه میماند؟ اگر این فطرت در همه هست پس این تفاوتهای انسانها با یکدیگر چیست؟ اگر همه فطرتهای الهی است و در همه هم هست، خب شباهتهای آدمها را میفهمیم تفاوتهایشان برای چیست؟ طبایع مختلف دارند یا ندارند؟ همین قرآنی که میفرماید فطرت الهی را به همه دادیم و به همه تقوا و فجور الهام کردیم، همین قرآن میفرماید «کل یعمل علی شاکلة» هر کسی یک شاکلة شخصیتی خاصی دارد و هیچ دو نفری شخصیتشان کاملاً مثل هم نیست، و هرکسی بر اساس شاکله و قوام شخصیتی خودش عمل میکند. خب همین قرآن هم دارد میفرماید که یک اشتراکاتی است و یک تفاوتهایی است. معنی این این است که آیا فطرت در همه به یک اندازه بالقوه نیست؟ یا هست ولی به یک اندازه شکوفا نمی شود؟ یا این که نه، فطرت در همه به یک اندازه و ثابت و مساوی است اما یک چیزهایی غیر از فطرت است که در افراد متفاوت است. مثلاً ژن آنها متفاوت است، محیطشان، خانوادهشان، اجتماعشان، قدرت روحی خودشان، اراده شخصیشان و الا فطرت در همه مساوی است و استعدادها و قابلیتها متفاوت است و تفاوتها نوعی نیست، شدت و ضعفها در بهرهمندی از عناصر آن طبیعت مشترک انسانی است. منبع یکی است اما میزان مراجعه و استفاده از آن منبع، در انسانها متفاوت است. آیا تفاوت را اینطوری توجیه کنیم؟ یا بگوییم بعضی قوا و استعدادها در بعضیها قویتر است و در بعضیها ضعیفتر است؟ و این که نحوه تقویت و تضعیف اینها هم توسط هر کسی ممکن است متفاوت باشد اما طبیعت آن یکی و یکسان است. این سهتا سؤال مهم در حوزه فطرت که اصلاً "فطرت" را هرجور شما تعریف بکنید، مسئله "تربیت" به همان اساس باید تعریف کنید. اصلاً کسانی هستند منکر این هستند که انسان فطرت دارد میگویند فطرت چیست؟
اگر کسی گفت انسان فطرت ندارد آن وقت تربیت یک شکل دیگری پیدا میکند! یا کسی گفت فطرت دارد ولی فطرت الهی نیست. یک جور دیگری میشود. اینها که در تاریخ ادیان و تاریخ تمدن مینویسند که بشر، اول مشرک بود بعد کمکم برنامهریزی کرد بعد فهمید توحید بهتر از شرک است بعد موحد شد! این را در کتابهای درسی هم مینوشتند، الآن میدانم هست یا نیست؟ دقیقاً عکس آن است. یعنی قرآن صریحاً می فرماید از ابتداد که انسان آمد توحید آمد. بعد کمکم شرک به وجود آمد! نه این که شرک بود شد توحید، بلکه توحید بود کمکم شرک شد.
اگر کسی گفت انسان فطرت الهی ندارد یکی از نتایجی که میگیرد این است که توحید، ساخته بشر است. اگر کسی گفت فطرتها توحیدی هست ما فطرت توحیدی داریم این حرفی دیگر نمیزند ولی در تفسیر تاریخ، و در فلسفهای که برای تاریخ میشماریم، فلسفه اجتماع، فلسفه تمدن، و بسیاری از مسائل تعلم و تربیت، همه چیز تغییر میکند که شما فطرت را برای انسان قبول دارید یا نه؟ یا فطرت الهی را قبول دارید یا نه؟ و بالفعل میدانید یا بالقوه؟ این سهتا سؤالی که مطرح کردیم، سهتا پرسش بسیار مهم است که در حوزه تربیت، که شما کارتان تربیتی است، تأثیر دارد.
نه فقط فطرت انسان، جهان یک فطرت الهی دارد که من و شما نمیفهمیم. آنهایی که به باطن عالم سروکار دارند این را میفهمد. این که قرآن در مورد خود قرآن می فرماید اگر شما خدا تجلّی کند بر کوه، اگر این قرآن بر کوه نازل میشد. یا در مورد حضرت موسی(ع) که میفرماید «فلما تجلّی ربّه للجبل جعلته دکّا» وقتی که خداوند اجمالاً یک تجلیای در عالم طبیعت کرد که خودش را به حضرت موسی(ع) نشان دهد، در کوهی تجلّی کرد، آن کوه مُندَک شد، متلاشی شد و فروپاشید «و خرّ موسی صعقا» یعنی ربّالانسان یک لحظه جلوه کرد، جبل (کوه) متلاشی شد و صعق کلی برای حضرت موسی بوجود آمد، بیهوش شد یعنی از این قوانین این عالم بیرون آمد، از حال رفت. موسی با آن قلب بزرگ خود، شما میدانید بیشترین گزارشاتی که پیامبر(ص) و قرآن کریم راجع به انبیاء داده، راجع به حضرت موسی(ع) است. یعنی بیشترین قصص قرآن راجع به حضرت موسی(ع) است. بین انبیاء، قرآن از همه بیشتر، از حضرت موسی(ع) سخن گفته است. آن وقت اینجا میفرماید که کوهها میخهای زمین هستند هستند اما زمین متلاشی ند زمین متلاشی نمیشود
بخاطر وجود این کوهها، و الا زمین نمیماند. کوه که میخ زمین و تکیهگاه زمین است او هم وقتی حقیقت الهی را میفهمد متلاشی میشود. یک تجلی کوچک خداوند در عالم طبیعت. یعنی طبیعت هم زبان خداوند را میفهمد و میداند. قرآن میفرماید همه مشغول نیایش هستند.
این که انسان در یک جهان و بستری قرار گرفته که این بستر در حال نیایش است، کل عالم در حال نیایش است باز تربیت یکجور معنا میدهد، وقتی که اینها را قبول نداشته باشید تربیت یک معنای دیگری میدهد.
کسی که میگوید سیاست و اقتصاد و تربیت و تعلم از دین جداست و از هم تفکیک میکند، به این چیزها نمیتوانند معتقد باشد. اگر کسی معتقد داشت این عالم آیه خداوند و مظهر خداوند است، تجلی اراده خداوند است، اصلاً هیچ چیز را نمیتواند از هیچ چیز تفکیک بکند. دین را از دنیا، جسم را از روح، فرض را از جامعه، دین را از سیاست، هیچ چیز از هیچ تفکیک نمیشود. شما همین خاک زیر پایتان را نمیتوانید از دین تفکیک کنید. برای این که این خاک هم در حال نیایش خدایی است که دین را فرستاده است. این تصویری است که قرآن میسازد. آن وقت اینها در تعلیم و تربیت اثر دارد. حتی بزرگان بحث میکنند که خود این جهنم هم یک پروژهای در مرحله تربیت است. بعضیها فکر میکنم جهنم برای این است که خداوند – العیاذبالله- یک دستوراتی داده یک کسانی اطاعت نکردند خداوند عصبانی میشود، میخواهد انتقام میگیرد جبران میکند! میگوید گوش به حرف نکردی حالا بخور! یعنی خودمان را جای خدا میگذاریم، فکر میکنیم خدا اینطوری است. اصلاً جهنم برای این نیست. جهنم در تعابیر متفکران الهی و اسلامی، رحمتی است که در صورت غضب ظاهر میشود برای کسانی که خداوند میخواهد اینها به سعادت برسند، استعداد و لیاقت سعادت را داشتند ولی از دست دادند و زیر پا گذاشتند. در جهنم، انسانهای گناهکار خالص و تطهیر میشوند، من و شما که جهنم میرویم، آنجا ما ناخالصیهایی که در این دنیا داریم و آنها را اصلاح نمیکنیم آنجا اصلاح میشود. آنجا اصلاح زورکی است!
گفتند اگر در دنیا خودت را اختیاری اصلاح کردی، دیگر جهنم نمیروی بهشت میروید. ولی ما که در دنیا خودمان را اصلاح نمیکنیم و آلوده میشویم آنجا ما را کارواش زورکی میبرند و میشورند! البته سخت است، عذاب است خیلی سخت است. آن عذاب جهنم از این باب نیست که خداوند عصبانی شده میخواهد از من و شما انتقام بگیرد، از باب این است که میگوید تو برای این مسیر تکامل آفریده شدی، درست نرفتی، تا وقتی که سر جلسه امتحان بودی درست نرفتی و تجدید آوردی، تجدیدیها به جهنم میروند و باید آنجا تطهیر شوند. منتهی خیلی سخت است. در دنیا آسانتر میشود رفت، ولی در آخرت به سختی. غیر از آنهایی که خلود در جهنم دارند که در مورد آنها هم اگر خداوند عفو کند، و الا در مورد ماها که جهنمی هستیم وقتی بیرون آمدیم تخلیص و تطهیر داریم.
مفسرین مسلمان میگویند جهنم هم حواستان باشد. در ادعیه و روایات ما هست، که میفرماید هر فعلی که از خداوند سر میزند رحمت خداوند سابق بر غضبش هست، در واقع برای انسانها رحمت است. مثل کسی که دستش فاسد شده، پوسیده، دکتر که میرود دستور میدهند آن را قطع کنند. ظاهرش غضب و تیغ جلادی است، اما جراح جلاد نیست، این انگشت چون فاسد شده برای نجات جان تو قطع میشود. این یعنی که ظاهر آن غضب است و باطن آن رحمت است اگر بخواهیم تشبیه کنیم. جهنم هم همینطور است. ظاهرش غضب است اما باطن آن رحمت است. فرمودند جهنم در صورت غضب رحمتی است برای کسانی که لیاقت رسیدن به سعادت دارند اما از این فرصت استفاده نکردند و در دنیا این را از دست دادند. حالا باید به روش خیلی سختتری تخلیصات و تطهیراتی در جهنم بشود که اگر این عذاب جهنم نباشد این افراد هرگز روی سعادت را نخواهند دید. این عذاب جهنم باعث میشود که ما پاک شویم و به سعادت برسیم. بالاخره از این پروژه باید عبور کنیم. اگر در دنیا درست زندگی کردیم بدون عذاب جهنم میرویم، اگر نه که باید آن را طی کنیم.
مسئله بعدی، نقش فرد در جامعه است
که من از این عبور میکنم که یک تربیت شده صالح، گاهی میتواند سرنوشت یک ملت را، یک جامعه و جهان را تغییر بدهد. نمونه آن خود حضرت امام(ره). یک آدم بود، سرنوشت دنیا را تغییر داد. این کارهایی که دارد در دنیا انجام میشود اگر امام نبود، اگر انقلاب ما نبود، به حضرت عباس این کارها نمیشد، گفتم حضرت عباس که دیگر شک نکنید. نه این جنبشهای بیداری کشورهای عربی شمال آفریقا و خاورمیانه بود، نه این اتفاقات در اروپا بود. با جوانهای آمریکایی در نیویورک مصاحبه کرد گفت ما از شمال آفریقا این کارها را یاد گرفتیم، از مصریها و... که بیاییم خیمه بزنیم. اگر این انقلاب و این امام نبود، این دنیایی که شما میبینید اینطوری نبود. دنیا بهم ریخت. خب البته ملت آمدند، جوانها آمدند، خیلیها آمدند و در صحنه فداکاری کردند، اما مگر اینها در طول تاریخ نبودند؟ یک کسی مثل امام نبود که جلوی ملت رهبری کند و جلودار باشد. خب یک آدم آمد و دنیا را تغییر آمد. وقتی که این نائب است این کارها را میکند اصل کاری بیاید ببینید چه میکند!
طرف یک ضدانقلابی بود، گفته بود مرتب میگویند آقا بیا آقا بیا، گفت یَکتا آقای دیگر هم میخواهد بیاید؟ این آقا که آمد حساب همه ما را رسید، تمام دنیا را بهم ریخت، آن آقای بعدی که میخواهد بیاید که این یکی از شاگردان اوست، او میخواهد چکار کند! بله، یک آقای دیگر هم میخواهد بیاید.
یک آدم که درست تربیت میشود دنیا را بهم میریزد. از آن طرف، یک آدم فاسد که میآید در رأس یک نهادی، تشکیلاتی، حکومتی، همه جامعه را خراب میکند.
همان موقع امام یک بحثی میکردند که این نهادهای مفسد و مصلح داریم که باید صالح بشوند، اگر نهادی دست صالح بیفتد میشود مصلح، اگر دست فاسدها بیفتد میشود مفسد.
رسانهها، دانشگاهها، آموزش و پرورش، بازار، اقتصاد، تمام اینهایی که در جامعه تأثیر دارند، اینها دست آدم صالح بیفتد میشود نهاد مصلح و جامعه درست میشود. دست فاسد بیفتند کارکرد آن عوض میشود و مفسد میشود. همین پمپاژ فساد در جامعه میشود. همان دستگاه و همان تشکیلات است. امام میگفت وقتی یک نفر صالح میشود در رأس یک مجلسی، دولت صالحی باشد، یک دستگاه قضایی صالح باشد که نه خودش فاسد است و نه به حرف فاسد میرود، غربیها یک آدم فاسد را رأس یک رژیم میگذارند. رضاخان و شاه یا این شیخکهای خلیج فارس را هر کدام را سر یک حکومت میگذارند، بقیهاش آنطوری که میخواهند درست میشود! یک نفر را آن بالا میگذارند،یک فرد فاسد یا یک خانواده فاسد را میگذارند آن وقت خودش میرود تمام فاسدین مثل خودش را جذب میکند و به تشکیلات میآورد و کل حکومت را فاسد میکند. همین یک نفر یک مملکت را فاجعه میکشاند چنانکه سرچشمه که خراب میشود بقیه هم خراب میشود، خودش که میآید بقیه هم تیپهای خودش را هم میآورد.
نکته آخر در این باب، مسئله تأثیر جامعه در فرد است
این که گفتیم در حوزه تربیت، تأثیر فرد بر جامعه بود. عکس آن هم هست، تأثیر جامعه در فرد. بنابراین تربیت دو سر دارد فرد و جامعه. انسانسازی و جامعهپردازی. اینها هر دو باید با هم باشد. سیاست، یعنی جامعهپردازی. اگر کسی بگوید دین از سیاست جداست معنایش این است که دین، فقط به فرد کار دارد. میخواهد افراد را جدا جدا تزکیه کند، اما افراد انسانی در کنار هم، در هیئت اجتماعی کاری ندارد و برای او برنامه ندارد!
حالا سؤال ما این است که مگر میشود انسان بُعد فردیاش کلاً از بُعد اجتماعیاش جدا باشد؟ ما در یک بخشی از زندگیمان فرد تنها هستیم و بخش دیگری را جمع هستیم. اکثر عمرمان در جمع هستیم یا فرد باشیم. یعنی یا در بین خانوادهایم یا بین همکارانمان هستیم، یا بین فامیل هستیم یا بین دوستانیم، یا بین دشمنانیم. بالاخره بخش اجتماعی زندگی ما از بخش فردی آن بیشتر است. چطور میشود بخش فردی را از بخش اجتماعی تفکیک کرد؟ آیا میشود بگوییم ما تربیت فردی میکنیم ولی به تربیت اجتماعی کاری نداریم؟ اصلاً این امکان دارد؟ مگر تربیت را میشود تفکیک کرد؟ جامعه دارد فرد را تربیت میکند، فرد دارد روی جامعه تأثیر میگذارد. اتفاقاً جامعه بیشتر روی فرد اثر میگذارد تا بیشتر فرد روی جامعه. بنابراین شما نمیتوانید بگویید جامعهپردازی یک پروژه جدایی است ما به آن کاری نداریم ما فقط میخواهیم اشخاص را تربیت کنیم. و بنابراین امکان ندارد اخلاق را از سیاست جدا کرد و بگوییم دین از اقتصاد جداست. هیچی از هیچی جدا نیست همه چیز بهم مربوط است.
شما یک پدیده سیاسی را بگویید تا من بگویم این پدیده از یک جهات دیگری اقتصادی است. یک پدیده اقتصادی را بگویید تا روشن شود این سیاسی است. هیچ پدیدهای سیاسی محض نیست هیچ پدیدهای اقتصادی محض نیست. هیچ پدیدهای امنیتی محض نیست اینها همه بهم مربوط هستند. یک پدیده اجتماعی دارد، ابعاد او ابعاد اقتصادی دارد، ابعاد سیاسی دارد، ابعاد امنیتی دارد، ابعاد تربیتی دارد، ابعاد اخلاق فردی دارد، ابعاد خانوادگی دارد. مثلاً تورم؛ ظاهر آن امر اقتصادی است. تورم آثار سیاسی ندارد؟ تورم آثار امنیتی ندارد؟ تورم آثار اخلاقی ندارد؟ چه کسی میگوید ندارد؟
یک اختلاسی صورت میگیرد، بیعرضهگی در سازمان مدیریت و برنامهریزی و عدم نظارت کافی. ظاهرش یک تخلف مالی است، این آثار سیاسی دارد یا ندارد؟ آثار اخلاقی در جامعه دارد یا ندارد؟ آثار تربیتی در خانوادهها و افراد دارد یا ندارد؟ بنابراین هیچ پدیدهای نیست که فقط اجتماعی باشد و به هیچ وجه فردی نباشد! فقط اقتصادی باشد و سیاسی نباشد. این که میگویند این مسائل سیاسی است، اقتصادی است، اجتماعی است، اینها اخلاقی است، اینها روی کاغذ شما میتوانید اعتباراً تفکیک کنید. در صحنه واقع، انسان واقعی و جامعه واقعی اینها از هم تفکیک شدنی نیست. اصلاً تفکیک دین از سیاست، قبل از این غلط باشد یک حرف بیمعنی است. حتی اگر بگوییم هدف اصلی دین، تربیت است که البته درست هم هست، ولی شما میتوانید بگویید من با قطع نظر از پدیدههای سیاسی، اجتماعی، سیاسی، امنیتی، خانوادگی، رسانهای من تربیت میکنم؟ خب تربیت همینهاست. مگر میشود اینها را از هم تفکیک کرد؟
آن مسئله آخر که تأثیر جامعه بر فرد است که در طول تاریخ، متفکرانی آمدند و مکرراً بحث کردند از جامعه آرمانی. که آیا ما میتوانیم یک جامعه آرمانی داشته باشیم یا نه؟ من این بخش از بحث را که متفکران اسلامی کردهاند اینجا برای شما عرض میکنم. بخش آخر عرایض بنده را دقت بفرمایید، منابعی هم اگر خواستید دوستان را ارجاع میدهم بروند به تفصیل این مطالب را ببینند.
این که یک تصویری از جامعه آرمانی در طول تاریخ در غرب و شرق عالم، متفکران دینی و غیر دینی، پیدا شدند که خواستند یک تصویری بدهند و بگویند که جامعه آرمانی ما و جامعه مطلوب ما آنطوری است که یک نوع هدفسازی و هدفگذاری بشود و مثلاً در غرب، شاید قدیمیترین نوع جامعهپردازی آرمانی یا مدینه فاضله همین بحث افلاطون باشد که مکتوب از او مانده است. در رساله «جمهوری» و رساله «تیمائوس» در رساله «کلیتیاس» آنجا سعی کرده یک چیزی به نام مدینه فاضله و جامعه ایدهآل را تعریف بکند که این جامعه با مبنای او، آموزش و پرورش آن چگونه باشد؟ هنر چطور باشد؟ فرهنگ چطور باشد؟ نظامیگری چطور باشد؟ حکومت چطور باشد؟ چه کسانی حاکم باشند و چه کسانی نباشند بحث میکند.
در جهان اسلام هم با دأب فلسفی در حوزه خیلی آمدند کار کردند که باز شاید یکی از مشهورترین آنها جناب فارابی باشد که حدود هزار سال پیش زندگی میکرده، در خراسان بزرگ، فاراب که الآن در ایران نیست فکر کنم در افغانستان قرار میگیرد، یا ترکمنستان، ایشان آمد با همین نام بحث مدینه فاضله را مطرح کرد. کسانی مثل ابوالحسن عامری – اینها منابعی است که دوستان میتوانند رجوع کنند و بحثهای مدینه فاضله در آن شده است – کتاب «السعاده و الاسعاد» برای ابوالحسن عامری که در حوزه اخلاق اجتماعی و اخلاق عملی بحث میکند. نمونه دیگرش به شکل دیگری «اسکندرنامه» نظامی گنجوی است که آنجا هم تقریباً سعی میکند یک تفسیری از مدینه فاضله بدهد. آراء مدینه فاضله فارابی را عرض کردم.
در عالم مسیحی، بین متفکران کلیسا و مسیحی هم یک کسانی سعی کردند یک چنین جامعه آرمانی را ترسیم کنند که چطور جامعهای است؟ مدینه فاضله و چشماندازی درست بکنند که جامعه خوبی که ما میگوییم اینطوری است، مثلاً نمونههای بارز آن که شناخته شده است یک کتابی است به نام «شهر خدا» برای آگوستین قدیس است که ایشان میگوید ما دوتا شهر داریم، یک شهر واقعی روی زمین که شهر شیطان است یک شهری هم در آسمانهاست که شهر خداست که مدینه فاضله آن است.
یا مشهورترین آن که شاید پدر مدینه فاضلهنویس یا اتوپیا، اتوپیا یعنی مدینه فاضله، یعنی ناکجاآباد، یا تعبیر آرمانشهر برای آن بکار میبرند برای توماسمور است، کتابی است به نام «لامکان». لامکان یعنی ناکجاآباد. هیچ کجا. یعنی هیچ واقعیتی ندارد ولی ای کاش واقعیت میداشت. یا یوتوپیا.
کتاب دیگری برای فرانسیس بیکن است. فرانسیس بیکن را پدر علم تجربی در غرب میدانند. کتاب «آتلانتیس جدید»، «نوآتلانتیس».
یک متفکر اجتماعی دیگر در ایتالیا – این آخریها را که دارم میگویم برای قرن 16 و 17 میلادی هستند که دوران نواندیشیهای علوم اجتماعی در غرب کمکم دارد شروع میشود – کتاب «شهر آفتاب» برای کامپاننلا. «خورشیدشهر». اسم هایی که میگذارند را دقت کنید.
یا نمونه دیگر که بتراند راسل، به عنوان جامعه علمی مطرح میکند که میگوید بهترین مدینه فاضله، جامعه علمی است که اصلاً کاری به مباحث معنوی و اخلاقی ندارد. تولید، تعلیم و تربیت، تبلیغات، همه باید به این شکل باشد، جامعه علمی چطور است؟ جامعه غیر علمی چطور است؟
در همه این کتابها و آثاری که در حوزه مدینه فاضله نوشته شده، حرفهای حق و باطل مخلوط هست و همهشان حرفهای درستی میگویند و حرفهایی که منشأ آن انسانشناسی غلط و جهانبینی غلط است و یک بخشی از آن هم درست است.
یک موج دیگری هم بین متفکران اجتماعی پیدا شدند گفتند این سبک حرف زدن و کار کردن مسخره است. مدینه فاضله و اتوپیا و یتوپیا و ناکجا آباد چیست؟ هرکس نشسته از آرمانشهر و جامعه موعود و مدینه فاضله حرف زده، کار مزخرفی کرده است برای این که اتفاقی که میافتد اینطور آرزوپردازیها و مردم را از واقعبینی دور میکند. خیالاتی و رؤیایی میکند. میروی در عالم فانتزی و آرزو، کمکم واقعیات را نمیبینی، نمیفهمی، نمیپذیری. واقعاً این اشکال به بعضی از این ناکجاآبادها وارد است و یا این که افراد برای این که زود برسند به آن مدینه فاضلهای که روی کاغذ ترسیم میکنند شتابزده و عجول هستند یا افراطی میشوند میخواهند زود به آنجا برسند یا مأیوس میشوند، رها میکنند و منفیباف میشوند. به دلیل این که همیشه وضع موجود را نگاه میکند و میبیند آن وضعی که به عنوان وضع مطلوب میگویی آن کجا این کجا؟ و فکر میکند خودش و چند نفر دوروبرش ظرف چند ماه و چند سال همه کارها را میتوانند بکنند. لذا میگویند چرا جامعه آرمانی ترسیم میکنید؟ چرا میگویید جامعه موعود؟ از واقعیات دور میشوید، خیالپرداز میشوی، رویایی میشوی، افراطی میشوی، بعد هم مأیوس میشوی! لذا گام گام! جامعه موعود را رها کن، همین الآن ببین چه مشکلاتی داری بشمار. مثلاً بگو 50تا مشکل داریم، بگو برنامهریزی میکنیم این 50 تا را تا سه سال دیگر 3 تای آن را حل کنیم! بعد 2 تای دیگر بعد یکی دیگر! همینطوری پیش برو که اینطوری هم واقعبین هستی، هم افراطی نمیشوی، هم مأیوس نمیشوی. خب کدام یک از این دو حرف درست است؟ به نظر شما کدامش درست است؟ این که دوتا باید با هم جمع شوند درست است ولی مجمل است. یعنی چطوری؟ بالاخره جامعه آرمانی ترسیم بکنیم یا ترسیم نکنیم؟ ترسیم بکنیم یک فوائدی دارد که اولیها میگویند. یک ضررهایی دارد که دومیها گفتند. ترسیم نکنیم باز یک ضررهایی دارد و یک فوائدی.
راستش این تعبیر که شما باید با رفع آن دو- سهتا اشکالی که اینها میکنند ترسیم بکنید. یعنی وقتی میخواهید جامعه مدینه فاضله و جامعه موعود را ترسیم کنید چرا خیالبافی کنید؟ باید واقعبین باشید بگویید واقعیت این است، ظرفیت این است، امکانات این است، انسان این است، یا حداقل انسان موجود این است، هر کاری را الآن نمیشود بالفعل کرد. میتوانی با واقعبینی آرمانپردازی کنی. اما اگر هیچ نقطه نهایی را تعریف نکنی، اصلاً انگیزه از کجا میآوری و به کدام سمت حرکت میکنید؟ شما وقتی هدف نهایی را معلوم کردید جهتتان هم معلوم میشود. مثلاً شما میگویید ای خدا کی بشود که تمام بشود این صحبت نکند ما از آن در بیرون برویم! نقطه نهایی شما آن در خروجی است. درست شد؟ وضعیت موجود آن است که اینجا نشستید، و این طرف هم ولکن نیست. این وضعیت موجود، آن هم وضعیت مطلوب یا موعود. پس شما اول باید وضعیت مطلوب یا موعود را بدانید یعنی بفهمید که هدف نهایی کجاست، یعنی اگر ندانید در خروجی آنجاست، ممکن است از آن عقب بلند شوید بیایید این جلو بنشینید و بدبختتر شوید! یعنی وقتی ندانی هدف کجاست، جهت را عکس میروید. ممکن است بگویید حالا کو تا من برسم به دم در؟ اما میدانید که جهت کدام طرف است. یعنی به محض این که بتوانید تکان بخورید باید به کدام سمت بروید، به این سمت نیاید به آن سمت در بروید. این را میفهمید.
پس میشود واقعبین بود در عین حال آرمانپردازی کرد. اتفاقاً این آن چیزی است که انبیاء خواستهاند یعنی در تربیت اسلامی، نقش فرد روشن است.
یکی از خطرات دیگر که برای مدینه فاضله گفتهاند که اتفاقاً در خود غرب هم علیه همین افلاطون بحث کردند، یک تیپهایی مثل جامعهبازهایی مثل پوپر بحث کرده، این افسون افلاطون، که میگوید افلاطون بین قدما، و هگل بین متأخرین در غرب، اینها آمدند از مدینه فاضله و جبر اجتماعی حرف زدند، فرد و همه چیز رها شد. نه؛ اگر کسی گفت جامعه جبراً دارد به آن سمت میرود، خب پس فرد چکاره است؟ پس من چه مسئولیتی دارد؟ اگر دارد همینطوری خودش پیش میرود پس من چکارهام؟ شما چکارهاید؟ چه کسی مسئول اعمال خودش است؟
اگر بطور قهری جامعه به آن سمت میرود چرا بنده باید فداکاری کنم؟ مارکس میگفت جامعه بطور قهری به سمت سوسیالیست و کمونیزم آخرالزمان میرود! این وسط، هرکس مخالفت کند مذبوحانه است، آنهایی که به صحنه میآیند و به این مسیر کمک میکنند نقش ماما را دارند.
مارکس میگوید اینهایی که در مسیر تحقق جامعه کمونیستی آخرالزمان که جبر تاریخ است، جبر اقتصاد است و تلاشی هم میکنند اینها حداکثر ماما هستند یعنی این زایمان تاریخی بطور قهری اتفاق میافتد! شما خیلی بتوانید کمک کنید این را تسریع کنید که این زایمان راحتتر اتفاق بیفتد و الا چه انسان، چه شما، چه بخواهید و چه نخواهید این اتفاق میافتد یعنی جبر مادی تاریخ است. خب اگر جبر تاریخ است مسئولیت انسان چیست؟ چرا بنده باید برای تو فداکاری کنم؟ طبقه کارگر بپا خیزید فداکاری کنید! برو دنبال کارت، طبقه کارگر بلند شوند فداکاری کنند برای چی؟ تو که میگویی تاریخ دارد به همین سمت میرود.
یک خطری هم که این مدینهسازیهای مادی در غرب و شرق عالم داشت این بود که صحبت از جبر اجتماع و جبر تاریخ میکرد نقش فرد، مسئولیت فرد، منتفی میشد.
پس ببینید فردسازی را، خودسازی را و انسانپروری را از جامعهسازی و جامعهپردازی تفکیک نمیکند. نقش فرد محترم، نقش جمع محترم. فرد در جامعه مؤثر است و جامعه در فرد مؤثر است. زمینه اصلی روح همه انسانها الهی است و فطرت الهی دارند. اما این استعدادهای الهی بسا بالقوه است. تربیت یعنی بالفعل کردن آنها به آن شیوهای که به حال بشر مفید است.
سه) عرصههای مختلف زندگی را نمیشود از هم تفکیک کنیم بگوییم اینها سیاسی است، اینها اخلاقی است، اینها اجتماعی است! همه چیز بهم دیگر مربوط است.
پس تربیت یک امر تکوجهی نیست. اینها سهتا نکته بسیار مهم بود در حوزه مسئله تربیت و نگاه اسلامی به تربیت و تفاوت آن با نگاههای مادی.
من فقط این اشکالی که به جامعهپردازی مدینه فاضله میکنند عرض کنم، متفکرین اسلامی و متأخرین و قدما که بحث کردند میگویند این که یک نقشه جامعه آرمانی داشته باشیم نخیر، لزوماً نه مضر است نه بیفایده است. لزوماً افراد را افراطی نمیکند یا مأیوس نمیکند یا از واقعیت دور نمیکند. میشود مدینه فاضلهسازی و چشماندازهایی را ترسیم کنیم که بگوییم بشر استعداد رسیدن به این جامعه را دارد.
ببینید همان ما میتوانیم. کسی که دارد مدینه فاضله ترسیم میکند دارد میگوید ما میتوانیم آنگونه باشیم. خب ببینید الآن استعدادهای جامعه ما در طول همین سی- چهل سال چقدر تفاوت کرد؟ چهل سال پیش ما چه مردمی بودیم؟ یک ملت درجه 4 و 5! در دنیا ایران را به گربهاش میشناختند و سرمایهداران هم به نفتش و یک عده هم به قالی. در دنیا ایران مساوی بود با قالی و گربه و نفت! کسی اصلاً نمیدانست ایران چی هست! امروز در دنیا در بیشترین کشوری که اسم ایران به دوستی یا دشمنی برده میشود از طرف رسانههای جهان، سه- چهارتا کشور جهان هستند که یکی از آنها ما هستیم. این تغییر یک ملت است. در عرصههای علمی ما هیچ وقت مطرح نبودیم الآن هستیم. در عرصههای سیاسی ایدئولوژیک ما اصلاً داخل آدم نبودیم الآن ابرقدرت شدیم، مگر ابرقدرت چیست مگر شاخ و دم دارد؟ ابر قدرت یعنی این که بدون نظر او نمیشود یک کاری را انجام داد. خود غرب و خود آمریکا میگوید بدون همکاری ایران مسئله فلسطین و عراق و لبنان و افغانستان و این بیداریهای اسلامی هیچ کدام حل نمیشود. یعنی ایران به برکت اسلام ابرقدرت شده است. به برکت انقلاب، شده یک ابرقدرت سیاسی و ایدئولوژیک. به لحاظ علمی در بعضیها عرصهها شدیم و در عرصههای دیگر هم انشاءالله باید بشویم اگر درست کار کنیم تا 50 سال دیگر، زبان فارسی هم باید بشود یک زبان مرجع، همه میروند انگلیسی میخوانند تا با مسائل جدید آشنا شوند، مجبور شوند فارسی هم بخوانند. این کار میشود.
این یعنی مدینه فاضله. همین تعبیری که زبان فارسی را میتوانید تا 50 سال دیگر یک زبان مرجع بکنید این یعنی مدینه فاضلهسازی. خود این به من و شما انگیزه میدهد. به دانشگاه ما انگیزه میدهد. وقتی ایشان میرود و به خبرگان میگوید در نظامسازی اسلامی درس فقه بگذارید و مشکلات عینی نظام اسلامی را به لحاظ نظری حل بکنید این انگیزه میدهد. پس اگر شما مدینه فاضله تعریف کردید لزوماً به این معنا نیست که واقعیت را ندیدید، واقعیت را ببین، اما آرمانها را هم تعریف کن. چون هم انگیزه میدهید و هم جهت میدهید. هدف نهایی معلوم میشود، اهداف واسطه و میانی هم معلوم میشود.
والسلام علیکم و رحمهالله
هشتگهای موضوعی